کد مطلب:212687 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:42

گفتاری پیرامون مذهب وقف و گروه واقفیه و علت پیدایش این عقیده
نویسنده گوید: نظر به اینكه علمای رجال، حنان، و چندین تن دیگر از اصحاب را واقفی دانسته اند، لازم می دانم به مقداری كه با وضع كتاب مناسب باشد، راجع به مذهب «وقف» و گروه «واقفیه» و ریشه این عقیده و پیدایش آن، از نظر تاریخی، بحث نمایم:

بعد از واقعه كربلا و شهادت امام حسین (ع)، گروهی كه امامت فرزند بزرگوار او - حضرت زین العابدین (ع) - را تصریح شده می دانستند به عنوان شیعه امامیه بر جای ماندند؛ لیكن دسته دیگر با نام «كیسانیه» [1] ، محمد حنفیه، فرزند دیگر حضرت علی (ع) را كه مادرش خوله (دختر ایاس بن جعفر بن قیس حنفی) بود، امام و پیشوای شیعه دانستند.

بعدها فرقه كیسانیه نیز به دسته های كوچك تر تقسیم شد: جمعی، اصحاب مختار بن ابی عبیده ثقفی گشتند كه به نام «مختاریه» [2] شهرت یافتند، و دسته دیگر كه پیروی ابوهاشم عبدالله بن محمد (فرزد محمد حنفیه) را پذیرفتند؛ به «هاشمیه» [3] موسوم شدند، و گروه دیگر كه مرگ محمد حنفیه را انكار كردند و گفتند كه او زنده است و در كوه رضوی جای دارد و او همان مهدی موعود است، «كربیه» [4] نام گرفتند.

از میان گروه «شیعه امامیه» نیز فرقه «زیدیه» [5] برخاست. زیدیه معتقد به امامت زید



[ صفحه 164]



بن علی بن الحسین (ع) می باشند. جماعت زیدیه بر سر وراثت و وصیت و نص در امر خلافت، با شیعه امامیه، اختلاف ورزیدند و گفتند: آن كس كه از نسل فاطمه (ع) به شمشیر قیام كند و عالم و شجاع و سخی باشد، امام است، خواه از فرزندان حسن بن علی (ع)، یا از اولاد حسین بن علی (ع) باشد. با این حال، در میان زیدیه نیز دسته هایی چند، همچون: «بتریه» [6] «صالحیه» [7] و «سلیمانیه» [8] ، پدید آمدند كه هر دسته، اعتقادی منحصر به خویش یافت.

و نیز از گروه شیعه، فرقه دیگری به نام «واقفیه» جدا گردید. این فرقه امام هفتم را مهدی و قائم آل محمد (ع) می دانند، و امامت را به آن حضرت تمام شده می پندارند، و معتقدند كه آن حضرت نمرده و پشت پرده غیبت می باشد و یك روز ظاهر خواهد شد.

شهرستانی در ملل و نحل می گوید: «موسویه» و «مفضلیه» فرقه و گروهی می باشند. كه قائلند به امامت موسی بن جعفر (ع) و می گویند كه امام صادق (ع) فرموده: هفتمین حجت خدا، قائم آل محمد است؛ و یا فرموده: صاحب شما، قائم شماست و او، همنام صاحب توارت، موسای كلیم، است؛ و چون شیعه دیدند اولاد امام صادق (ع) از دنیا رفتند و عقبی از آنان نماند، و بعضی پس از امام به مدت كوتاهی از دنیا رفتند، اما امام هفتم، حضرت موسی بن جعفر (ع) دیر زمانی بماند و متصدی امر امامت گردید، لهذا به سوی او گراییدند و امامت او را پذیرفتند؛ و موسویه روایتی از امام صادق علیه السلام نقل كرده اند كه حضرت به یكی از اصحابش فرمود: روزها را بشمار. او از یكشنبه شمرد تا به شنبه رسید. حضرت فرمود: چند عدد شمردی؟ گفت: هفت عدد. حضرت فرمود: هفتمین شمس آسمان ولایت، قائم شماست، و اشاره به موسی بن جعفر (ع) فرمود، و سپس گفت: او شبیه به عیسی بن مریم (ع) است. [9] .

شهرستانی اضافه می كند: هنگامی كه امامت موسی بن جعفر (ع) ظاهر گشت، هارون الرشید، او را به زندان عیسی بن جعفر (برادر زبیده) انداخت، و سپس او را به بغداد منتقل



[ صفحه 165]



كرد و در حبس سندی بن شاهك (با یحیی بن خالد) زندانی ساخت، و سپس با خرمای مسموم او را كشت، و جنازه اش را از زندان بیرون آورده و در گورستان قریش دفن كرد. شیعه بعد از شهادت آن حضرت اختلاف كردند: عده ای در مرگ آن حضرت متوقف شدند و گفتند كه نمی دانیم كه وفات كرده یا وفات نكرده، این گروه را «ممطوره» می نامند و گروهی قطع به وفاتش پیدا كردند كه آنان را «قطعیه» می گویند و عده ای قائل شدند كه آن حضرت نمرده، و غایب گشته، و روزی از پس پرده غیب خارج خواهد شد، و این گروه را «واقفیه» می نامند. [10] .

علت پیدایش مذهب وقف آن بود كه اموال زیادی از سهم مبارك امام هفتم (ع) نزد وكلای آن حضرت جمع شده بود و دسترسی نبود كه به محضرش تقدیم گردد. وكلاء در آن اموال طمع كردند، و بعد از شهادت آن حضرت، این عقیده باطل را آشكار ساختند. رؤسای این فرقه: علی بن ابی حمزه بطائنی، زیاد بن مروان قندی، عثمان بن عیسی رواسی [11] ، و احمد بن ابی بشر سراج بودند كه نزد هر كدامشان مبلغ گزافی از سهم امام، امانت بود. نزد علی بن عیسی سی هزار مثقال طلا، و نزد زیاد بن مروان هفتاد دینار طلا، و نزد عثمان بن عیسی سی هزار مثقال طلا، و نزد احمد بن ابی بشر ده هزار مثقال طلا بود؛ و آنان برای خوردن آن اموال، این مطلب را شایع ساختند.

حضرت علی بن موسی الرضا (ع) به آنان مراجعه كرد، و آن اموال را مطالبه فرمود، لیكن آنان جوابی نداند، و وفات حضرت كاظم (ع) را انكار كردند. [12] .

شیخ طوسی (ره)، در كتاب غیبت، روایت كرده كه حضرت رضا (ع) به عثمان بن عیسی رواسی، پیغام داد كه اموال و اثاث و كنیزانی كه از پدرم نزد تو است، بفرست كه من وارث و قائم مقام اویم و پدرم وفات كرده و اموالش را تقسیم كردیم، و اینك برای



[ صفحه 166]



نگهداری آن اموال نزد تو عذری نیست. عثمان در جواب، به حضرت نوشت: پدرت نمرده و او زنده است، و هر كس بگوید كه او وفات كرده، گمراه است؛ و بر فرض، اگر هم وفات كرده باشد، آن طوری كه شما مدعی هستید، او به من امر نفرموده كه آن اموال را به شما بپردازم، و اما كنیزان را آزاد كردم و سپس با آنان ازدواج نمودم. [13] .

و نیز شیخ طوسی (ره)، در غیبت، از حسین بن احمد بن حسن بن علی فضال، نقل كرده كه گفت: پیرمردی از اهل بغداد، نزد عمویم، علی بن حسن بن فضال، می آمد و با عمویم شوخی می كرد. یك روزی به عمویم گفت: در دنیا بدتر از شما شیعیان (رافضیان) كسی نیست. عمویم گفت: چرا؟ خدا تو را لعنت كند. پیرمرد گفت: من شوهر دختر احمد بن ابی بشر سراج ام؛ احمد به هنگام مرگ گفت: مبلغ ده هزار دینار طلا از حضرت موسی بن جعفر (ع) نزد من امانت است و فرزندش را از آن مال محروم كردم، و شهادت دادم كه امام هفتم نمرده، اینك برای خدا، مرا خلاص كنید و آن مال را به حضرت علی بن موسی الرضا (ع) برسانید. عمویم سؤال كرد: رسانیدی؟ گفت: یك حبه از آن را هم نپرداختم، خواستم تا در آتش دوزخ بسوزد. [14] .

ابوداود می گوید: من و عینیه نزد علی بن ابی حمزه بطائنی كه رئیس واقفیه است، بودیم، كه گفت: امام هفتم (ع) به من فرمود: علی! تو و اصحابت، مانند حمار می باشید. [15] .

ابن شهر آشوب، در مناقب، از حسن بن علی وشا، روایت كرده كه گفت: حضرت رضا (ع) در مرو، مرا طلبید و فرمود: علی بن ابی حمزه بطائنی امروز مرد، و در همین ساعت در قبر گذاشته شد، دو ملك بر وی وارد شدند و از او پرسیدند: خدای تو كیست؟ گفت: الله. پرسیدند: پیغمبر تو كیست؟ گفت: محمد (ص). پرسیدند: ولی تو كیست؟ گفت: علی بن ابیطالب (ع)؛ بعد، حسن بن علی (ع)؛ بعد، حسین بن علی (ع)؛ و یك یك ائمه را شمرد تا رسید به موسی بن جعفر (ع). پرسیدند: بعد از موسی بن جعفر (ع) كیست؟ جواب نگفت. شكنجه اش كردند، سكوت كرد. گفتند: آیا موسی بن جعفر (ع) تو را این گونه تعلیم داد؟! پس عمودی از آتش بر او زدند و قبرش را برافروختند تا روز قیامت.

حسن بن علی وشا می گوید: از محضرت حضرت بیرون آمدم و آن روز را تاریخ گذاشتم، طولی نكشید، نامه هایی از كوفه رسید كه خبر مرگ بطائنی را نوشته بودند و حتی زمان



[ صفحه 167]



دفنش را یادداشت كرده بودند، درست در همان ساعتی بود كه حضرت خبر داده بود. [16] .

مرحوم صدوق (ره)، در عیون اخبار الرضا (ع)، از جعفر بن محمد نوفلی، روایت كرده كه گفت: محضر امام رضا (ع) شرفیاب شدم، حضرت در قنطره ابریق (ابرق) [17] بود، سلام كردم و در محضرش نشستم و عرض كردم: فدایت شوم، عده ای گمان می كنند پدر بزرگوارت زنده است. حضرت فرمود: دروغ گفتند، خدا آنان را لعنت كند؛ اگر پدرم زنده بود، ارث او تقسیم نمی شد و زنانش به شوهر نمی رفتند؛ به خدا قسم، طعم مرگ را چشید، همان طوری كه علی بن ابیطالب (ع) چشید. عرض كردم: مرا، بعد از خودت، به كه راهنمایی می فرمایی؟ فرمود: به پسرم محمد؛ اما من، اكنون می روم و دیگر بر نمی گردم؛ مبارك است قبری كه در طوس می باشد، و دو قبری كه در بغداد است. گفتم یكی از آن دو قبر را می دانم، قبر دیگر از كیست؟ فرمود: بعد از این خواهی دانست (اشاره به قبر حضرت جواد علیه السلام). سپس فرمود: قبر من و هارون، مانند این دو انگشت، كنار یكدیگر است. [18] .

شیخ كشی، از علی بن عبدالله زبیری، روایت كرده كه گفت: نامه ای به محضر امام رضا (ع) فرستادم، و در آن، از گروه واقفیه پرسیدم، امام در جواب، مرقوم فرمود: واقف دور از حق و گناهكار است؛ و اگر بدین عقیده بمیرد، جهنمی است، و جهنم بد منزلگاهی است. [19] .

در مرفوعه فضل بن شاذان است كه از حضرت رضا (ع)، از واقفیه، سؤال شد؛ حضرت در پاسخ فرمود: زندگانی می كنند، سرگشته و سرگردان، و می میرند و به زندقه، و خلاصه زندیق از دنیا می روند. [20] .

كشی، از محمد بن ابی عمیر، از یكی از اصحاب، روایت كرده كه گفت: به حضرت رضا علیه السلام عرض كردم: قربانت گردم، عده ای از شیعیان بر پدر بزرگوارت توقف كرده و می گویند كه آن حضرت نمرده است. فرمود: دروغ گفته اند و به آن چه خدا بر پیغمبر (ص) فرستاده، كافر شده اند. اگر بنا بود خدا برای احتیاج خلق، عمر كسی را طولانی كند و اجلش را به تأخیر بیندازد، باید عمر رسول خدا (ص) را طولانی كرده باشد. [21] .



[ صفحه 168]



و نیز كشی، از حكم بن عیص، نقل كرده كه گفت: با سلیمان بن خالد، دایی ام، وارد بر امام صادق (ع) شدیم، حضرت فرمود: سلیمان! این جوان كیست؟ عرض كرد: فرزند خواهر من است. حضرت فرمود: ولایت ما را داراست؟ عرض كرد: بلی. فرمود: الحمد الله كه خدا او را شیطان خلق نكرده. سپس فرمود: به پناه خدا درآور فرزندانت را، از فتنه شیعه ما. گفتم: قربانت گردم، این چه فتنه ای است فرمود: انكار ائمه و توقفشان بر پسرم موسی، كه مرگش را منكر می شوند و گمان می كنند كه امامی بعد از او نخواهد بود، آن جماعت بدترین خلق خدا می باشند. [22] .

حضرت صادق (ع)، به حنان بن سدیر و دیگر شاگردانش، آموخته بد كه تنها در جهت درست قرار داشتن و بر صراط مستقیم گام برداشتن است كه ارزش آفرین است و مورد رضایت خدا. سعی یك شیعه راستین و یك صحابی حقیقی بایستی بیشتر بر تصحیح عقاید و اخلاق و كیفیت اعمال باشد، تا بر بسیاری عمل و كمیت آن.

به نقل مرحوم كلینی، خود حنان بن سدیر گوید: شنیدم امام صادق (ع) فرمود: چون خدای عز و جل بنده ای را (به سبب عقاید پاك و اخلاق نیك و رعایت شرایط عمل كه یكی از آنها تقوی است) دوست بدارد، و او عمل كوچكی انجام دهد، خدا او را پاداش بزرگ دهد؛ و به عمل كم پاداش زیاد دادن، بر خدا بزرگ و سنگین نیاید. [23] .

و نیز امام صادق (ع) پرهیزكاری را معرف اصحابش قرار داد و فرمود: اصحاب من كسانی هستند كه دارای ورع شدید باشند، و تنها خدا منظور نظرشان باشد.

در كافی، از حنان بن سدیر، نقل شده كه گفت: ابوالصباح كنانی به امام صادق علیه السلام عرض كرد: به خاطر شما از مردم چه ها ببینیم؟ امام فرمود: مگر، به خاطر من، از مردم چه می بینی؟ ابوالصباح گفت: هر گاه میان من و شخص دیگری سخنی درمی گیرد، به من می گوید: جعفری خبیث! امام فرمود: شما را به من سرزنش می كنند؟ ابوالصباح گفت: اصحاب من كسانی كه از شما، پیروی جعفر می كنند، چه اندازه كم اند! تنها اصحاب من كسانی هستند كه ورعشان شدید باشد و برای خالقشان عمل كنند و ثواب او را امیدوار باشند، اینانند اصحاب من. [24] .



[ صفحه 169]




[1] كيسان نام يكي از غلامان حضرت علي (ع)، و شاگرد محمد بن حنفيه (الملل و النحل، ج 1، ص 235).

[2] الملل و النحل، ج 1، ص 236.

[3] الملل و النحل، ج 1، ص 242.

[4] ياران «ابي كرب ضرير» را كربيه مي گفتند (الفرق بن الفرق، باب سوم، فصل اول).

[5] الملل و النحل، ج 1، ص 249.

[6] بتريه، اصحاب كثير النواء، ملقب به ابتر، بودند (الملل و النحل، ج 1، ص 261). گروه بتريه، پيروان دو نفرند كه يكي كثيرالنواء و ديگري حسن بن صالح بن حي است. (الفرق بني الفرق، باب سوم، فصل اول).

[7] صالحيه، پيروان حسن بن صالح بن حي مي باشند. (الملل والنحل، ج 1، ص 261).

[8] سليمانيه يا جريريه، پيروان سليمان بن جرير زيدي هستند. (الملل و النحل، ج 1، ص 259 - و الفرق بين الفرق، باب سوم، فصل اول).

[9] الملل و النحل، ج 1، صفحات 276 - 275.

[10] الملل و النحل، ج 1، صفحات 278 - 276.

[11] مرحوم پدرم در تحفة الاحباب، ص 209، مي گويد: عثمان بن عيسي، شيخ واقفيه، و وجيه ايشان، و يكي از وكلاي مستبدين بن مال حضرت موسي بن جعفر (ع) بود. روايت شده كه حضرت امام رضا (ع) بر او غضب كرد، پس عثمان توبه نمود، و اموال را به سوي آن حضرت فرستاد. او وقتي در خواب ديد كه در حاير شريف حسني مي ميرد، لذا از كوفه به حاير هجرت كرد و در آن جا اقامت نمود تا وفات كرد.

عثمان از اصحاب اجماع است. صاحب تعليقه گفته: اصحاب به روايات او عمل مي كردند و حال او، حال بزنطي و ابن المغيره است كه توبه كردند و از مذهب وقف برگشتند.

[12] كتاب الغيبة، شيخ طوسي، ص 42 - رجال كشي، ص 345 - بحارالانوار، ج 48، ص 252.

[13] كتاب الغيبة، شيخ طوسي، ص 43.

[14] كتاب الغيبة، ص 44.

[15] رجال كشي، ص 344.

[16] مناقب ابن شهر آشوب، مجلد 2، جزء 7، باب سوم، ص 393.

[17] پل ابريق؛ ياقوت حمومي در معجم ابرق گفته.

[18] عيون اخبار الرضا (ع)، باب دلالات الرضا (ع)، دلالت 23.

[19] اختيار معرفة الرجال، جزء 6، ص 456.

[20] اختيار معرفة الرجال، جزء 6، ص 456.

[21] اختيار معرفة الرجال، جزء 6، ص 458.

[22] اختيار معرفة الرجال، ص 458.

[23] اصول كافي، ج 2، ص 70.

[24] اصول كافي، ج 2، ص 62.